سپینو

1

مدرنیته و نقد نظریه فیلسوف – شاه افلاطون

  • کد خبر : 1187
  • ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۰:۳۹
مدرنیته و نقد نظریه فیلسوف – شاه افلاطون
در بخش نخست گفتیم که افلاطون ۲۴۰۰سال پیش ایده "فیلسوف – شاه" را بعنوان مطلوبترین شکل حکمرانی مطرح نمود.

یعنی حاکمیت عالم ترین، باسوادترین، آگاه‌ترین و با فضیلت‌ترین فرد جامعه. البته حسب نظریه افلاطون، این فرد از نوجوانی مورد تعلیم و تربیت قرار می‌گرفت تا به درجه فیلسوف – شاهی می‌رسید. افلاطون با انتخاب آحاد مردم موافق نبود چون معتقد بود بسیاری از افراد جامعه ناآگاه هستند و بالطبع انتخاب آنان منجر به یک حاکمیت مطلوب نمی‌شد. در حالیکه ازبابت حاکمیت فیلسوف – شاه مطمئن می‌بودیم که بهترین و شایسته ترین تصمیمات که بخیر و صلاح ملک و ملت می‌بود اتخاذ می‌شد.

اما دوهزار سال بعد ازافلاطون، مدرنیته نظریه افلاطون را با مشکل مواجه ساخت. مشکل مدرنیته با حکومت آرمانی و مطلوب فیلسوف – شاه از جایی شروع شد که مدرنیته اساسا تعریف کلاسیک حکومت و حکمرانی را تغییرداد. مدرنیته جایگاه حکومت را تقلیل داد به موکل و کارگزار مردم. وظیفه حکومت برآوردن خواسته‌های مردم بود و خودش نمی‌توانست به این اعتبار که خیر و صلاح مردم را این‌گونه تشخیص داده ، برای آنان تصمیم‌گیری نماید. مدرنیته هیچ فضیلت، اعتبار، شایستگی و جایگاهی برای حکومت قائل نبود، الا برآوردن خواسته‌های مردم. به عبارت دیگر، حکومت مجاز نبود به این اعتبار که مردم نمی‌دانند و آگاه نیستند که خیر و صلاح آنان کدام بوده، برای آنان تصمیم‌گیری نماید.

از دید مدرنیته، به غلط یا به درست، تشخیص خیر و صلاح و آنچه به نفع ملک و ملت است، صرفا بر عهده خود مردم است. این تعریف و نگاه جدیدی که مدرنیته با خود آورده بود عملا دیگر رسالت و تکلیفی برای فیلسوف – شاه باقی نمی‌گذارد. چرا که در آن نظام، خیر وشر، صلاح و مصلحت، بر عهده فیلسوف – شاه بود و نه آحاد مردم.

لینک کوتاه : https://vefaghemeli.com/?p=1187
انفرادی

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.